![](http://blogfa.com/images/smileys/05.gif)
بچه ها سر بازی فوتبال خیلی جدی شرط بندی میکردن و شرط بندی هاشون بعضی وقتا این بود که اگه مثلا فلان نشه من پا لختو چیز لخت میرم تو دانشکده علوم پایه میچرخم اما هیچ وقت هیچ کدومشون مثه مرد شرطو اجرا نکردن. اما یه روز بچه ها تعریف میکردن یه پسر (احتمالا ورودی جدید) با شلوارک تو دانشکده علوم پایه ظاهر شده!!!
یکی از دوستان هم اتاقیم و از دوستان نزدیکم، چیزی نمونده بود با 4 ترم مشروطی غیرمتوالی و 3 ترم مشروطی متوالی و حدود 40-50 واحد پاس کرده! (حتی کمتر از 70 واحد معادل کاردانی) مدرک سجادیه رو به نام خودش ثبت کنه اما این ترم در آخرین روزای امتحان به خودش اومد با اینکه یکی از استادها بهش کمک زیادی کرد و دوباره ازش امتحان گرفت که معدلش چند صدم بیشتر از 12 بشه (اگه مشروط میشد با این اوصاف حتی چیزی نداشت برای اینکه کمیسیون فرصتی بهش بده!)
همین اردیبهشت ماه بود که تو خوابگاه بعد از تمرین ورزشی، دمبل 10 کیلویی رو زمین ول کردم که برگشت رو پام و یه ضرب دید اما همون شب بود که تقریبا همه بچه های ورودی 84 خوابگاه فهمید که این طور شدم و اومده بودن دورم جمع شده بودن. همه کلی مهربون شده بودن و هرکس میخواست دفترچه بیمه شو بهم بده خلاصه اون شب منو دوسم با مینی بوس خوابگاه رفتیم بیمارستان یه عکس گرفتیم که معلوم شد که هیچی نشده و همش فیلم من بوده! تازه تو راه برگشت هم ساعت 1 شب مینی بوسو بردیم یه جا که دوستم سیگار بگیره!
زندگی دانشجویی: بچه ها خودشونو با شیشه الکل های داروخونه ای ارزون مست می کنن برا یه لحظه شادی. الکلی که وقتی بوش به دماغت بخوره میخوای بالا بیاری جوونایی که شادی ندارن و مجبورن با این چیزا خودشونو سرگرم کنن. دانشجویانی که هر کدوم یه دردی دارن اما بیشترشون از بی پولی می نالند...
واقعا اگه این روزا تموم بشن نمیدونم چیکار کنم این روزا دلم هوای دانشگاهو کرده، میخوام دو-سه ترم باقی مونده از دانشگاهمو لذت ببرم واقعا چه زود دیر میشه، انگار همین دیروز بود که خوشحالو سرمست بودم از قبولی در دانشگاه، اما نتونستم به هیچ کدوم از چیزایی که هدفم بود تو این مدت در دانشگاه برسم. چه آرزوهای پوچی بود همش تو خوابگاه و محیط بد دانشگاه خراب شدن، خوابگاهی که حتی دختراش سیگارو شیشه و الکل و ... مصرف می کنن چه برسه پسراش. اما واقعا خاطرات خوابگاه موندگاره تا موقعی چشممو از دنیا ببندم همش جلو چشم مرور میشه. انگار همین دیروز بود که 18 سالم بود، خدایا حالا افسوس میخورم که دارم پیر میشم دلم نمیخواد هر سال یه سال به سنم اضافه بشه. کاش دنیا یه جا متوقف میشد. اصلا دلم نمیخواد بگم 21 سالمه میخوام دلم میخواد همچنان بگم 20 سالمه 19 سالمه اصلا میخوام بگم 15 سالمه. اگه 22 سالم بشه چی؟ یه موقع وقتی پسر یا دختر 17- 18 ساله رو می بینم بهشون حسودی می کنم...
با ترمی 20 واحد دارم تمام تلاشمو میکنم 9 ترم نشم با وجود اینکه سربازی هم پیچیده