چه می شود اگر یاسی به حرفت گوش می داد؟یاسی که برای تمام حرفهایت جان می دهد نمی تواند گوش کند و برود سراغ کس دیگر و حتی از ان هم بالاتر...........در این دنیای کثیف هرزگی اسان شده ان هم برای کسی که تمام هستی اش را از دست داده باشد.چه می کنی اگر مرا در ان حال ببینی؟ایمان دارم هیچ و شاید بگویی خوشحالم که دیگر بخاطر من ضجر نمی کشی.اما مگر نمی شود هرزگی کرد بیخود بود و جواب سلام هر غریبه ای را داد و باز دلتنگ شد؟مگر یاد تو به همین راحتی امده که با ورود هر غریبه ای از بین برود .خوب می دانی یاسی ساده تو فارغ از این دنیای کثیف است که گاهی حتی جوک های اس ی ات را نمی فهمید و تو چه ذوقی می کردی از این همه خنگی.......و من متعجب دهانم گرد میشد یعنی ممممن خنگ و ساده چرا نمی فهمم و چرا فاصله دارم این همه با دنیای اطراف.اما الان فاصله که ندارم هیچ به لطف عشق همیشگی که به من دادی از زمانه هم جلوتر افتادم قبول داری؟من همان یاسی بودم که ساده می گشتم و ساده می پوشیدم و الان چه؟هر چه از رفتنت می گذرد من گشتنم وقیح تر می شود و نمی دانم این همه وقاحت از کجا می اید؟شاید از انجا که می گویم دیگر هر چه می خواهد بشود او که رفت دیگر هیچ چیز مهم نیست...........
نمی دانم می شود جمع کرد بین نگران بودنت و اینکه مرا حواله می کنی تا با کسانی دیگر اشنا شوم؟چطور چهره ات حتی در سخت ترین شرایط ارام است و چگونه صدایت ان تن صدایت قدرت مردانگی اش را حفظ می کند؟در تمام این سالها من از تو خو گرفتم چون تو مغرور شدم چون تو خود را از جمع دور کردم و حتی چون تو کلمات ناشیانه ی .....بکار می بردم اما چرا نتوانستم حتی ذره ای چون تو خونسرد و ارام باشم.تمام وجود من در پریشانی می سوزد و تو چه زیبا در ارامشی؟ارامش نگاه نا ارامشم در چه حالی؟