من نسیمی هستم که هر روز بر پنجرهی تو میوزم
و همراهی که تو نخواهی شناخت
غمی که گاهی اوقات بر دلت چنگ میاندازد
و تو دلیل آن را نمیفهمی
باغبان باغ آرزوهای تو که خود را میان درختان باغ خوشبختیات پنهان نمودهام
و تنها، از دور دلخوشام به شادیات.
من در تمام طول روز در کنارت آمدهام
و در تمام شب به یادت نوشتهام
و بر بالینت صمیمانه به تو نگریستهام
صورتم را بر روی قلبت و دستانت را بر صورتم گذاشتهام
و تو این را نمیدانی
من همیشه، همه جا با تو بودهام و با غم و اندوه تو گریستهام
بیآنکه تو را برای خود بخواهم و از تو متوقع باشم...