چای بریز..
در فنجان تشنه ی
عصرانه ام!
از عبور قطار
چشمهایت
بگو!
بر ریل نازک این
سطر های کربُنی!
پریوار لبخند نزن!
چای بریز..
در فنجان تشنه ی
عصرانه ام!
از "شبِ" ریخته بر
شانه ات بگو!
از من بگو..
از دو پرچین خیس..
که در انتظار پرشهای نگاهت
در شب گم شده است..
از" شبِ "ریخته بر
شانه ات بگو!
چای بریز..
بگذار قند خیالم در
فنجان عصرانه
گم شود!
و
اگر خواستی
کمی روی پرچین خیس من بپر!
نگار
دل.ن:
دیوار..
و
باز هم دیوار..
فرقش اینست که اینجا
دیوارش افقی ست!!
در تپیدن این قلب تفاوتی نمی کند!
راستی یک فکر!
بگذار بمیرم
پشت این دیوار!
شاید
برای داشتن آغوشت
باید مرد!!!
نگار