این روزها تبدیل به یک توده متحرک خشمگین شده ام ... خشمم از چیست نمی دانم !!! خشم از چیزی که در درن مرا می خورد و می فرساید ... فرسایشی از نوع حاد ... این روزها که دیر می گذرد من منتظر یک بهانه ام ... بهانه برای خراب کردن همه چیز ... خودم را به داشتن زندگی نکبت بار محکوم می کنم ... دلم می خواهد از تمام قشنگی های زندگی دست بشکم و خودم را محکوم به درد و رنج کنم ... می خواهم خودم را تنبیه کنم ... مدام در حال تفکر به چیزهای واهی هستم ... مدام حواث ناگوار اتفاق نیفتاده را در ذهنم جستجو می کنم ... مدام در حال مچگیری برای چیزهای که می دانم وجود ندارد هستم ...
من فقط اسم بیماری ام را نمی دانم !!!