شهر آشوب
روز- شکارگاه –بیرونی
جمشید و جلالالدین سوار اسب در حرکت هستند بهادر ، بهمن و چند سرباز سواره آنها را همراهی میکنند . چند سگ شکاری همراه گروه است . همه جا سکوت حکمفرماست . سگها با بوئیدنزمین جلو می روند . ناگهان حرکت موجودی از لای بوته ها شنیده می شود سگ شکار ی ائیکه شبیه گرگهاست پارس می کند . جمشید تیرو کمانش را آماده کرده به سمت بوته هانشانه می رود . بوته ها تکان می خورند و او تیری می اندازد . جانور پا به فرار میگذارد سگها پارس مس کنند ابتدا جمشید و در پی او جلال و بعد دیگران به تاخت بهتعقیب جانور می روند سگها را آزاد می کنند آنها با پارس در پی جانور هستند . جانورکه حالا در دشتی صاف می دود یک آهو ست . جمشید تیری می اندازد جلال الدین در حالتاخت به سمت آهو تیری می اندازد .آهو می تازد و لای درخت ها گم می شود . سگ ها بهدنبال آهو می روند.
جمشید می ایستدگروه پشت سر او می ایستند.
جمشید : زدیش؟
جلال الدین ردخونی را که روی زمین ریخته نشان می دهد.
جلال : شما زدینش .
جمشید : اگه زخمیهزیاد نمی تونه دور بشه.
جمشید دستش رابالا برده به افراد علامت می دهد به دنبال آهو بگردند.