موهای شرابیش را تنها نسیم میتواند نوازش کند،
و اشکهای من از پشت پنجره ی شیری نظاره گری مأیوس،
و صدایی!
روی میگرداند!
و چشمهای بادامی تلخش به شیشه های سبز مماس،
درد با سلوک آخرینش بر من محاط،
ورگهای خشکیده ام جاودانگی حضور،
نسیم گلشن و بهار را در هم آمیخت،
تا در طلیعه ی نیستی، طعم شیرین و یگانه ی بودن را با چشمانم یکی کنم.
مجید بود و مجبور،
دیر و نا بهنگام بودم،
وباز اشگهای من تنها غزل سرای شبهای عبوس تنهایی ......م/گلشن