صوت در تابوت من بی انتها،
با دو دست احتزار از انتظار
چشمهایش دور دور از پس مانده ی روز الست،
خواب میرای مرا فرجام داد.
گفتگو وا پس کشیده ، گرد بی رنگی چشیده،
این نهاد عمر مفلوک ، عمر جاویدان رسیده.
من هنوز از طعم گیلاسی که در باغ سخاوتها چشیدم،
مست ، مسرورم.
یا از آن تلبیس رویایی، گلرخی از شاخسار گل،
گاه در جان، گاه در رخ، ناله ی شومی ندیدم.
درد بی دردی ست جان صبح،
وز تداوم این تکیده روزگارش مرگ،
نیک میباشد ، که مرگش عین بیداری ست.
پس یکی شد گلشن و گلرخ در آن اندیشه ی مانای شهر فضل،
فاضل بی ادعا جان داد،
معرفت بی انتها خندید.
بعد از آن گلشن تمامی غرق بودن بود......م/گلشن