یاد شیرین دخت خوش باد
کز ملال آخرین دردانه ی کابوس در تاریخ ، میوه ها میچید.
وز درونش ناله های باد در بیداد ، درسها میداد.
یاد آن هنگامه ی ماندن در اوج شهر بی تابی
با سلوک مرهم آن ناحکیم دگم،
به چه خوش پرواز می کرد شیرین دخت.
یادهامان از همان روزی است،
که مردان عشیریمان به دنبال فنا رفتند
و بعد از توبه ی منحوس، تیرهاشان را صفا دادنند،
گفتنی ها دارد این جا مانده از تاریخ مظلومان!
شاید این آخر فراغت باشد، این دوران.
شور شیرین دخت با لهیب حرم چشمانش به بالین صداقت خفت.
بعد از آن مردان بی حافظ نام شیرین را صدا کردند.
یا در آن سودای نافرجام بی حاصل، زخمهای کهنه شان را در زبان کشتند.
گلشن از دیواره ی محو غبار آلود
با صدای نام شیرین دخت خوش بود
ناگهان میدان پر از ازدحام چشم،
نور می شد ، نور!
نور چشمان من و ما در پیالی سرخ بی خوابی.....م/گلشن