از درزهای دیوار به دیوار زندان وجود میدیدمت !
باید میدیدمت و دوباره با تو اشنا و هم صدا و شایدم هم خانه !نمیدانم
باید میدیدمت و گاه از ترس ازدست دادنت لبخندی هولناک بر لبان خود نقش میزدم
گویی نقش بر اب میزدم باید وباید
میدیدمت و از کوچه های بن بست عبور میدادمت
تا دوباره به خود من برسی!
باید و باید... نقش بر اب میزدم باید و باید ...