نگاهت به سان آینه بود
من به دستان تو نگاه می کردم
انتظارت به رنگ چشمه ، زلال
من به دستان تو نگاه می کردم .
تو
تمام حرف هایت ناب
قصه هایت قصه ی همیشه شدن
من ولی به فکر امروزم
و به دستان تو نگاه می کردم .
نازنینم
مرا ببخش زیراکه
در قبال آن همه احساس
در تکاپوی ماندنت و ما شدنت
من به دستان تو نگاه می کردم .
این همه مقدمه و
این همه گریز و گزیر
همه از برای این جمله است :
" من به چشمان تو بدهکارم " . . .
( م.فتحی - تابستان 89 )